تاثیر خرید کتاب و خواندن کتاب در زندگی افراد امری مهم و غیرقابل انکار است که در ادامه قصد داریم با بررسی شش کتاب کلاسیک کودکان نشان دهیم که چطور درون این داستانها می توان نکاتی درباره هدایت تیمها و همکاری با یکدیگر یافت.
۱. هارولد و مداد شمعی بنفش
هارولد یک پسر چهار ساله با تخیلات فوق العاده است. او با استفاده از یک مداد شمعی بنفش جهان ذهنیاش را طراحی میکند و بوجود میآورد. ماه میکشد و میتواند زیر نور مهتاب قدم بزند، یک درخت سیب میکشد و یک اژدها تا از درخت سیبش محافظت کند. یک خانه میکشد و تختخوابی که بتواند در آن آرام گیرد.
درس داستان هارولد و مداد شمعی بنفش برای رهبران سازمانها واضح است: یک چشم انداز روشن از نتایجی که میخواهید حاصل شود بیافرینید. مهم نیست چه نتیجهای؛ هر چه که هست از فرستادن یک سفینه به ماه تا یک رقم مشخص برای فروش هفته آینده. باید بدانید کار تیمی دقیقا فرایند تبدیل تخیل به واقعیت است.
۲. چارلی و کارخانه شکلاتسازی
این قصه در کارخانه شکلاتسازی آدم عجیب و غریبی به نام ویلی وانکا میگذرد، از میان بسیاری کودکان تنها پنج نفر برگزیده میتوانند از کارخانه شکلاتسازی بازدید کنند و تنها یک نفر از میان آنها برنده نهایی جایزهای بزرگ خواهد بود. چارلی و کارخانه شکلاتسازی قصهای درباره اخلاقیات است. خوبی ذاتی چارلی در برابر حرص و آز آگستوس گلوپ، لوس و ننر بودن وروکا سالت، مخاصمهجویی وایولت بورگارد و غرور و رخوت مایک تیوی، بزرگ نمایی شده و به چشم میآید. اما تفسیر دیگری از این قصه میتواند دربردارنده درسهای مهمی برای رهبران و مدیران باشد. برای ساخت یک تیم درجه یک، به تناسب فرهنگی و ارزشهای مشترک در کنار مهارت و تجربه نیاز داریم. ویلی وانکا میتواند نقش یک استخدام کننده خلاق را بازی کند که قادر است چنین تیمی بسازد.
۳. مادربزرگ جادوگر
یک پیرزن جادوگر در شهری کوچک در ایتالیا به همراه دستیار تازه استخدام شده اش- آنتونی بزرگ – زندگی میکند. یک شب آنتونی بزرگ میبیند که مادربزرگ با خواندن یک طلسم یک قابلمه را برای شام پر از پاستا میکند. وقتی مادربزرگ برای دیدن دوستش خانه را ترک میکند، آنتونی بزرگ سعی میکند با همان روش برای همه اهالی دهکده پاستا درست کند.
اما بدبختانه او بخش بینهایت مهمی از طلسم را فراموش کرده، آنتونی نمیداند چطور قابلمه جادویی را متوقف کند و به این شکل تمام شهر به سرعت پر از پاستا میشود. این شرایط وحشتناک تا زمان بازگشتن مادربزرگ و متوقف کردن قابلمه ادامه دارد. درسی که آنتونی بزرگ و مدیران از این داستان میگیرند این است که نباید لقمه گندهتر از دهانتان بردارید که اگر چنین کنید احتمالا شرایط از کنترلتان خارج خواهد شد. با این حال اگر چنین کردید هم باید بدانید در زودترین زمان ممکن درخواست کمک کنید تا شرایط از آنچه هست وخیمتر نشود.
۴. درخت بخشنده
یکی از محبوبترین قصههای شل سیلورستاین درخت بخشنده است. درخت بخشنده درباره یک پسر و یک درخت سیب است. پسر وقتی هنوز کودک است برای بازی و خوردن سیب پیش درخت میآید و آمدن او درخت را خوشحال میکند. اما با گذر زمان و بزرگتر شدن پسر او مدام خواستههای بزرگتری هم دارد. از درخت میخواهد سیبهایاش را برای فروش به او بدهد، از او میخواهد اجازه دهد شاخههایش را برای خانه ساختن قطع کند، تنهاش را طلب میکند برای ساخت قایق و آخر ماجرا، وقتی پسرک برای خودش پیرمردی شده و از درخت تنها کندهای باقی مانده است، این بار هم درخت چیزی برای بخشیدن به پسر دارد؛ جایی برای نشستن و آرام شدن روی کندهاش.
داستانی تلخ درباره دوستی بی قید و شرط و از خود گذشتگی. درخت بخشنده البته برای رهبران هم حرفهایی دارد. اینکه چطور نیاز دارند از نیازهای محیط کار و تیم خود، آگاه بمانند. وقتی فرهنگ سازمانی به برقراری توازن میان کار و زندگی متعهد است میتوان مولد بود و همزمان انگیزه خود را هم از دست نداد.
۵. آملیا بدلیا
آملیا بدلیا یک مستخدم دوست داشتنی است که برای خانواده راجرز کار میکند و حتی در انجام سادهترین کارها هم ناتوان است. خانم راجرز به آملیا لیستی از کارهای خانه میدهد. حاضر کردن مرغ، کشیدن پردهها و گردگیری مبلها از کارهایی است که از او میخواهند انجام شود. آملیا اما تک تک کارها را اشتباه میفهمد. حاضر کردن مرغ را در معنای لباس پوشاندن به آن، کشیدن پردهها را به معنای کشیدن طرحی روی کاغذ از پرده و گردگیری را هم به معنای پاشیدن گرد روی مبلها درک میکند.
حال درس کلیدی این قصه برای کار تیمی چیست؟ مطمئن شوید همکاران و اعضای تیمتان دقیقا متوجه هستند که از آنها چه میخواهید و بهشان چه میگویید. بویژه اگر روی یک پروژه پیچیده کار میکنید. برقراری ارتباطات هدفمند و توقعات واضح و روشن میتواند باعث شود از سوتفاهم پرهیز کنید.
۶. الکساندر و روز وحشتناک، افتضاح، ناگوار، خیلی بد
این کتاب را جودیت ویرست سال ۱۹۷۲ نوشت. اوضاع الکساندر در این قصه از لحظهای که از خواب بیدار میشود تا لحظهای که به خواب میرود بدتر و بدتر میشود. بلند میشود در حالی که میفهمد آدامس توی موهایاش گیر کرده، وقت صبحانه شیر را روی زمین میریزد، دوستش او را ترک میکند، در مطب دندان پزشک میفهمد که دندانی کرم خورده دارد و تا پایان شب هم تا دلتان بخواهد به انواع و اقسام بدبیاریها دچار میشود. در میان همه این مشکلات، تنها روزنه امید او خیالبافیهایاش درباره رفتن به استرالیا است. جایی که خیال میکند اوضاع چنین نخواهد بود.
اگر شما هم حس کردید از این روزهای کابوسناک دارید نصیحت مادر آلکساندر را به او در پایان روز ناخوشایندش فراموش نکنید: هر کس روزهای بدی دارد.
اگر حجم زیادی کار باقی مانده دارید یا همه چیز به نظر بهم ریخته میرسد با یک ذهنیت منعطف میتوانید از سختیهای موقتی عبور کنید.